امروز خیلی اتفاقی با دختری دوست شدم، رفته بودم دانشگاهی که نزدیک دفتر است که پرینت پایان نامهام را بگیرم و برای بار صدم برای استاد راهنمایم ارسال کنم، داستان همان داستان قدیمیکینهی شتری اساتید است که این دفعه نیز مرا گرفته است. مشاور بر این باور است که من ویرایشهای مورد نظر ایشان را انجام ندادهام و .... داستانش دراز است، حبیبه، دوستم را میگفتم، دختری نحیف که خیلی خیلی قشنگ رو میگرفت و اصلا تاری از موهایش مشخص نبود، اول که دیدمش فکر کردم بلوچ است، دور چشمانش را خطی سیاه کشیده بود و بعد که با هم صحبت کردیم متوجه شدم ابروهایش را نیز برنداشته است، چون دختران در هرات نباید ابروهایشان را تا قبل از ازدواج بردارند، دکترای حقوق بین الملل قبول شده بود و آمده بود تا تایپ و تکثیر دانشگاه کارهای ثبت نام برای اقامتش را انجام دهد.
از در و دیوار حرف زدیم و در صف منتظر بودیم تا نوبتمان شود، برادرش که دانشجوی پزشکی دانشگاه هرات بود چند سال پیش با دختری که در همان دانشگاه دانشجوی تخصص بود ازدواج کرده بود و چهار ماه پیش در یک تصادف فوت کرده بود و وقتی حبیبه از برادرش صحبت میکرد چشمانش پر از اشک میشد، بله من تخصصم دوست شدن با آدمهای سوگوار است، از وقتی بابا فوت کرده است، این تخصص و استعدادم شکوفا شده است. با حبیبه حرف میزدیم که پسری بدون صف آمد تا کارش انجام شود، او هم پاسپورت افغانستانی در دستش بود، به حبیبه اشاره کردم و حبیبه گفت: این که بی نوبت میرود، مشخص است که افغانستانی است، خندیدم و گفتم :نه بابا ایرانیها بدتر هستند،
تازه یک ماه بود که به ایران آمده بود و دوست داشت به مصر سفر کند، بهش گفتم تو که با پاسپورتت میتوانی بروی! کارکن، قرض کن و سفر برو و دنیا را ببین. خندید و گفت: با پول قرض؟ گفتم: آره برو ببین. گفت: اگه مردم چی؟ گفتم: خب دیگه طلبکار بره پولش را بگیره! مهم این هست که تو رفتی و دنیا را دیدی. حبیبهی قشنگ، خواستگاری هم داشت که ایرانی بود و از او بزرگتر! گفت: من از سیزده سالگی خواستگار داشتم و اصلا هم پشیمون نشدم که ازدواج نکردم، گفتم: خب خوشگل بودی دیگه ! من تو سی سالگی با اولین خواستگارم ازدواج کردم و باورش نشد! بعد بهم گفت: اصلا بهت نمیاد که سی و هفت ساله باشی! خندیدم و گفتم: خوب ماندم. در میان صحبتهامون هی میگفتیم شما به این کلمه چی میگین! بالاخره نوبت مان شد و کارمان انجام شد. شماره از هم گرفتیم که باز هم ، با هم صحبت کنیم.