loading...

شراب تلخ

بازدید : 277
چهارشنبه 13 آبان 1399 زمان : 23:40

امروز خیلی اتفاقی با دختری دوست شدم، رفته بودم دانشگاهی که نزدیک دفتر است که پرینت پایان نامه‌ام را بگیرم و برای بار صدم برای استاد راهنمایم ارسال کنم، داستان همان داستان قدیمی‌کینه‌ی شتری اساتید است که این دفعه نیز مرا گرفته است. مشاور بر این باور است که من ویرایش‌های مورد نظر ایشان را انجام نداده‌ام و .... داستانش دراز است، حبیبه، دوستم را می‌گفتم، دختری نحیف که خیلی خیلی قشنگ رو می‌گرفت و اصلا تاری از موهایش مشخص نبود، اول که دیدمش فکر کردم بلوچ است، دور چشمانش را خطی سیاه کشیده بود و بعد که با هم صحبت کردیم متوجه شدم ابروهایش را نیز برنداشته است، چون دختران در هرات نباید ابروهای‌شان را تا قبل از ازدواج بردارند، دکترای حقوق بین الملل قبول شده بود و آمده بود تا تایپ و تکثیر دانشگاه کارهای ثبت نام برای اقامتش را انجام دهد.

از در و دیوار حرف زدیم و در صف منتظر بودیم تا نوبت‌مان شود، برادرش که دانشجوی پزشکی دانشگاه هرات بود چند سال پیش با دختری که در همان دانشگاه دانشجوی تخصص بود ازدواج کرده بود و چهار ماه پیش در یک تصادف فوت کرده بود و وقتی حبیبه از برادرش صحبت می‌کرد چشمانش پر از اشک می‌شد، بله من تخصصم دوست شدن با آدم‌های سوگوار است، از وقتی بابا فوت کرده است، این تخصص و استعدادم شکوفا شده است. با حبیبه حرف می‌زدیم که پسری بدون صف آمد تا کارش انجام شود، او هم پاسپورت افغانستانی در دستش بود، به حبیبه اشاره کردم و حبیبه گفت: این که بی نوبت می‌رود، مشخص است که افغانستانی است، خندیدم و گفتم :نه بابا ایرانی‌ها بدتر هستند،

تازه یک ماه بود که به ایران آمده بود و دوست داشت به مصر سفر کند، بهش گفتم تو که با پاسپورتت می‌توانی بروی! کارکن، قرض کن و سفر برو و دنیا را ببین. خندید و گفت: با پول قرض؟ گفتم: آره برو ببین. گفت: اگه مردم چی؟ گفتم: خب دیگه طلبکار بره پولش را بگیره! مهم این هست که تو رفتی و دنیا را دیدی. حبیبه‌ی قشنگ، خواستگاری هم داشت که ایرانی بود و از او بزرگتر! گفت: من از سیزده سالگی خواستگار داشتم و اصلا هم پشیمون نشدم که ازدواج نکردم، گفتم: خب خوشگل بودی دیگه ! من تو سی سالگی با اولین خواستگارم ازدواج کردم و باورش نشد! بعد بهم گفت: اصلا بهت نمیاد که سی و هفت ساله باشی! خندیدم و گفتم: خوب ماندم. در میان صحبت‌هامون هی می‌گفتیم شما به این کلمه چی میگین! بالاخره نوبت مان شد و کارمان انجام شد. شماره از هم گرفتیم که باز هم ، با هم صحبت کنیم.

قیمت ایزوگام دربریانک نمایندگی پخش ونصب ایزوگام 09102733814قیرگونی وآسفالت کاری دربریانک
بازدید : 335
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 5:37

بازدید : 300
شنبه 18 مهر 1399 زمان : 22:36

دیروز خونه مامان، شله زرد و حلوا پختیم، به نظرم یک رابطه مستقیمی‌میان مهارت فرد در حلوا پزی و از دست دادن آدم‌های دور و برش وجود دارد و این غمگینم می‌کند.

دیروز محمدرضا شجریان فوت کرد و بگیر و ببند و کرونا هم باهم قاطی شد. مگر می‌شود شجریان را از حافظه‌ی جمعی مردم فارسی زبان پاک کرد؟ مگر می‌شود عاشقیت‌هایی که مردم فارسی زبان با شجریان کردند را به فراموشی سپرد، مگر می‌شود اشک‌هایی را که با آهنگ‌های شجریان ریخته شده را نابود کرد. مگر می‌توان ربنا و روزه داری‌های مردم را نادیده انگاشت و هزاران هزار ردی که صدای شجریان بر زندگی مان گذاشته است؟نمی‌دانم به دنبال چه هستند اما هر چه را که می‌خواهند به ترکستان می‌روند. دیشب به میثم گفتم من از مرگ شجریان ناراحت نیستم و امیدوارم وقتی من هم مردم، این قدر خوب زندگی کرده باشم و این همه میراث ماندگار از خودم به جا گذاشته باشم.

183بار جا ماندن از
بازدید : 313
شنبه 18 مهر 1399 زمان : 22:36

بله ترم جدید شروع شد و کرونا هم چنان هست و ما هم هستیم و زندگی ادامه دارد. ترم جدید با یک تغییر جدید شروع شده است و این تغییر دانشجویان و من را را هم گیج کرده است... در این میان من هم روزگار می‌گذرانم. زندگی سخت تر شده است، موادی از سبد کالای ما و دیگران حذف شده است و هنوز زنده ایم. استرس اجاره خانه و دفتر و حقوق و بیمه هم هست اما شادی و رنگ و خوشحالی نیز هست.

زندگی در عصر کرونا_15
بازدید : 273
شنبه 18 مهر 1399 زمان : 22:36

بالاخره شتر کرونا بر سر در خانه‌ی ما نیز نشست، برادرم و همسرش کرونا گرفتند، البته که نتیجه‌ی منطقی رفتارشان همین بود، اما مثل همیشه تبعات این اتفاق ما را نیز درگیر کرده است. چرا؟ قرار پنج‌شنبه‌های خونه‌ی مامان این هفته کنسل شده، مامان میگه این هفته همه تو خونه‌ی خودشون قرنطینه هستند. من مثل همیشه نگران که اگر عضو دیگری از خانواده درگیر شود چه خاکی بر سرم بریزد،میثم حدود سه ماه پیش جراحی کرده و مامان بدنش ضعیف است، خواهر کوچیکه و همسرش به خاطر یک کار اداری مجبور به مسافرتی کوتاه شده‌اند... و این تازه اولش هست با شروع پاییز و زمستان با هر عطسه و سرفه‌ای یک بار تن مان می‌لرزد که کرونا نباشد؟

زندگی در عصر کرونا_14

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی